بارها از سارا خانم پرسیدم چرا اینقدر فضای وبت غمناکه تا این که یه بار اینا رو واسم نوشت که خیلی ناراحتم کرد !!

چقدر سخته وقتی ........

وقتی با یه حرفش دلتو می سوزونه

وقتی كه میبینی بابایی زنگ میزنه به باباش میگه پول بهم قرض بده وقتی باباش سر بابام داد میزنه میرم تو اتاق گریه میكنم هی میگم ابرو ریزی شد .

وقتی هر وقت بعد از عید دیدنی میای خونه فال حافظ می گیری ببینی چی در میاد .

چقدر سخته وقتی خجالت میكشی اونها بیان خونتون چرااا ؟؟!!

چون خونه ما كه تلویزیونه 47 اینچی نداره خونه ی ما كه 4 تا اتاق خواب نداره خونه ی ما كه مثله اونها اینقدر تمیز و شیك نیست خونه ی ما که .........

دیگه كم آوردم .........

وقتی از بس دلت واسش تنگ میشه پا میشی میری جلوی دانشگاش تا اونو از دور ببینی ولی یه جوری كه اون نبینت !

وقتی میای این همه سایته چتو یاهو رو دنباله اون میگردی با هر چی اسم وحیده حرف میزنی ولی اون نیست !!

وقتی واسه اینكه اونو فراموش كنی دل به آدم های دیگه می بندی بعد می بینی وااای بد تر شد .

چقدر سخته وقتی حتی یه بار نتونی به اونی که چند ساله شب و روز بهش فکر میکنی بگی دوستش داری و حتی نتونی یه بار تو چشماش زل بزنی !!

حالا اینها همه شده 3 سال و الان من 18 سالمه اون داره دانشگاش تموم میشه .

وقتی گاهی اوقات به خودت میگی روز عروسیش وقتی اون پیشه زنش نشسته حواست باشه كه وقتی میری جلوش چشاتو یه وقت پر اشك نكنی .

یه دفعه نا غافل نزنی زیر گریه یه دفعه یكی نفهمه تو ناراحتی دیگه كم اوردم دیگه خیلی داره اذیتم میكنه .....

وقتی همش فكر كنی واقعا دوست داری اونم دوستت داشته باشه ولی روزا میگذره و اینجوری ماجرا تموم نمیشه

وقتی كه میبنی چقدر از هم دورین وقتی با خودت فکر کنی كه اخه اون مگه خوله كه تو رو دوست داشته باشه

بعد با هر نگاه اتفاقیه اون فكر كنی كه اونم دوست داره بعد هزار دفعه از خودت سوال كنی یعنی اونم منو دوست داره ؟؟؟؟

واسه چی دوستت داشته باشه؟؟

ما حتی پدرامونم كه با هم داداشن زندگی هاشون یه جور دیگست پس بزار بگم دلم از چی خونه !!

وقتی كه ببینی شغل بابای وحید یعنی پسر عموم مهندس كشاورزیه بالا شهر (قیطریه) میشینن

بعد نگاه كنی به بابات ببینی یه راننده ی كامیون بیشتر نیست ....

بعد نگاه كنی ببینی جای زندگیتم كه ۱۰۰ كیلومتر با اون فاصله داره

نگاه كنی ببینی متراژه خونشون یه عالمست بعد به خونه ی خودت نگاه كنی ببینی مستجره یه خونه ی 60 متری هستی

نگاه كنی ببینی اونا دو تا ماشین دارن

ولی آقا سعید میدونی وسیله ی خونه ی ما چیه ؟؟ یه موتور قسطی

وقتی به خودت بگی اون به چی تو دلش خوش باشه وقتی هر سال فقط واسه عید دیدنی بری خونشون و فقط یه بار در سال ببینیش

وقتی مامان بزرگت فوت می کنه ولی انگار دنیا رو به تو دادن میدونی چرا ؟؟

چون میتونی وحید رو ببینی !!

چقدر سخته یکی رو از ته دل دوست داشته باشی ولی بدونی اون هیچ وقت مال تو نمیشه .

چقدر سخته وقتی ........ بازم بگم آقا سعید ؟

 

رو به روم شب و سیاهی بی کسی پشت سرم

نمیتونم که بمونم باید از تو بگذرم

دارم از نفس میوفتم تو هجوم سایه ها

کاشکی بشکنه دوباره بغض این گلایه ها

اون که میشکنه تو چشمای تو تصویر منه

گم شدن تو این شب برهنه تقدیر منه

 

پ ن : از همه کسایی که داستانشونو گذاشتن هم تشکر می کنم قول میدم داستان همه رو به نوبت بذارم .