تقدیم به عشقم پونه ...
وقتی پیدات کردم زندگیم یه رنگ بوی دیگه گرفت ...
وقتی دیدمت چراغ امید دوباره تو دلم روشن شد ...
وقتی دستمو گرفتی احساس کردم خوشبخت ترین مرد دنیام ...
وقتی زل زدی تو چشمام تموم وجودم پر شد از عشق ...
می خوام این عشقو به پات بریزم ...
میخوام بدونی یه لحظه مهربونی چشماتو به دنیا نمیدم ...
یادم نمیره اولین باری که دستتو گرفتم ...
تو اون باد و بارون و هوای سرد ...
تموم وجودم داغ شد ...
بهم نگاه نمی کردی ...
تک تک لحظه های با هم بودنمون مثل فیلمای عاشقانه بود ...
یادش بخیر ...

می دونم این روزا بد شدم ...
می دونم این روزا ...
واقعا نمی دونم چی بگم ...
فقط میگم خیلی صبوری ...
خیلی مهربونی ...
وقتی یادم میاد سرت داد زدم از خودم بدم میاد ...
میدونم هنوز دلت ازم گرفته ...
ولی جبران می کنم ...
کنارت میمونم اونقدر ناز چشماتو می خرم تا همه چیزو فراموش کنی ...
اونقدر که دیگه نخوای به خاطر من به زور بخندی ...
محکم دستاتو میگیرم دوباره خنده رو رو لبات میشونم ...
تا دیگه مجبور نباشی وقتی دلت ازم پره هیچی نگی ...
میدونم هیچ کس مثل تو دوسم نداره ...
میدونم کسی نمی تونه جاتو واسم پر کنه ...
بیا با هم همه چیزو درست کنیم ...
بیا دوباره با اون دستای مهربونت بهم کمک کن ...
تو باید کنارم باشی ...
باید باشی تا سعید جون بگیره ...
باید باشی تا سعید عاشق بمونه ...
باید باشی پونه ...
باید باشی عزیزم ...
باش تا ثابت کنم چقدر فرشتمو دوست دارم ...
باش تا ببینی به صداقتت ایمان دارم ...
بمون تا ببینی هنوزم رو اسمت قسم می خورم ...
دوست دارم پونه مهربونم ...
دوست دارم …


همه داستان های عاشقانه که تو این وب می خونید واقعی هستن !!